معنی برخورد و تماس
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پرماس، سودن، برخورد
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
برخورد. [ب َ خوَر / خُرْ] (مص مرخم) برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث).
- بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.
- برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن.
- خوش برخورد؛ گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات. || رفتار. معامله. مصاحبت. (یادداشت مؤلف). || تقاطع. || تصادف. صدفه. (یادداشت مؤلف). بهم رسیدگی با شدت.
تماس
تماس. [ت َ س س] (ع مص) یکدیگر را بسودن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). || جماع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قول تعالی: من قبل ان یتماسا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
تماس گرفتن
تماس گرفتن. [ت َ س س گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) ملاقات. مصاحبه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
برخورد کردن
برخورد کردن. [ب َ خوَر / خُرْ ک َ دَ] (مص مرکب) تصادف کردن. ملاقات کردن. رجوع به برخورد و برخوردن شود.
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(تَ سّ) [ع.] (مص ل.) یکدیگر را مس کردن، به هم مالیده شدن.
فرهنگ فارسی هوشیار
یکدیگر را بسودن، جماع کردن
فارسی به عربی
اتصال، تاثیر، اِتّصالٌ، اِحْتکاکٌ
فارسی به ایتالیایی
tocco
معادل ابجد
1519